ادبیّات تطبیقی برخلاف تصوّر برخی از مخاطبان عام - و حتّی برخی از پژوهشگران این حوزه - فقط به بیان جنبههای تأثیر و تأثّر و مقایسههای نقدی محتوایی و ساختاری و... نمیپردازد، بلکه ماهیّت و ذات این دانشِ پویا «بینافرهنگی» است؛ در حقیقت، رابطۀ ادبیّات تطبیقی و فرهنگ، رابطهای «دیالکتیک» و دوسویه است که این رابطه، بیشتر در چارچوب «پژوهشهای میانرشتهای» و «مطالعات فرهنگی» تجلّی مییابد. افزون بر این، ادبیّات تطبیقی، ضمن بررسی «گفتمانهای فرهنگی» حاکم بر جامعه، راهی برای شناخت «هویّت فرهنگیِ» ملّتها، فصلی تازه در «روابط و تعاملات فرهنگی»، ابزاری برای «تکامل فرهنگ انسانی» و آغازی برای حضور سودمندانه در صحنه «فرهنگ جهانی» و احترام به «تعدّد و تکثّر فرهنگی» به شمار میآید؛ امّا آنچه ادبیّات تطبیقی و مطالعات فرهنگی مرتبط با آن را در معرض تهدید جدّی قرار میدهد، مسألۀ «خودبرتربینی فرهنگی و غربمحوری» آن است. این موضوع که به «نقد پسااستعماری» نیز معروف است، نه تنها موجب «شناخت و غنای فرهنگی متقابل» نمیشود، بلکه از ابزارهای گسترش «ناسیونالیسم و امپریالیسم فرهنگی» نیز به شمار میآید. این جستار، چرایی و چگونگی رابطۀ ادبیّات تطبیقی را در این دو رویکرد متفاوت فرهنگی؛ یعنی گسترش «تعاملات فرهنگی» و مسألۀ «استعمار فرهنگی» بررسی مینماید.